من .................
سلام نی نی قشنگم عزیز دلم خیلی وقته میخوام وبلاگتو آپ کنم نمیدونم از کجا شروع کنم ؟؟؟؟؟!!!!!! خوب بالاخره نامزدی عمو امیرت شد و من و بابایی در کمال بی انصافی شما رو نبردیم سر شام من زنگ زدم به خالم (آخه گذاشته بودمت پیش خاله نازی) دیدم داری گریه میکنی دیگه حالم بد شد اونجا بود حس مادری بدجوری بهم فشار اورد و زدم زیر گریه تا بیام دنبالت کلی اتفاق بامزه افتاد که وقتی بهش فکر میکنم خندام میگیره ولی اون لحظه نهههههههههههههههههههه تا من و دیدی از ذوقت یه کارای میکردی عجیب همش ماچم میکردی هی میگفتی مامان پپری الهی فدات بشم خلاصه آخرشم که اومدیم خونه خاله زن عموت خوابیدی خونه خاله نازی تا میخوابیدی بیدار میشدی و گریه میکردی و حالااااااا...